چقدر دلم برای پیرمرد تنگ شده. چه دلتنگی غریبی دارم اینجا. پراکنده گویی های گاه و بی گاه. آرمین شیشه مربا رو بفرست بیاد.

واگویه های هادی وحیدی دربارهی ادبیات و فرهنگ. گپ و گفت کوتاه با ایسنا.

از من نپرس چرا گریه میکنم, گاهی دلم برای خودم تنگ میشود. بیا به دیدن این قلب خسته ام گاهی. دلم برای دلت تنگ می شود گاهی. نگاه کن چه خزان است باغ چشمانم. زنده کن در آن گاهی. تمام سهم من از تو جنون و شیداییست. بیا و باش چو لیلی برای من گاهی. دچار مهر سکوت است دفتر شعرم. طلوع غزل باش و رو نما گاهی.

دوباره با دل تنگش کنار می آید. زنی که از شب یک انتظار می آید. دو چشم عاشق او لحظه های تنهایی. برای گریه ی شبها به کار می آید. نچیده میرود از دست بوسه هایی که. از امتداد لبانش به بار می آید. چقدر راز دلش را به قاصدکها گفت. که مرد عاشق اواین بهار می آید. چرا همیشه به جای کسی که می خواهد. به روی خاطره هایش غبار می آید. و زن شبیه پلی میشود که در خوابش. صدای سوت بلند قطار می آید.

کاش دلی نبود که شکسته بشه. من و عقل و دلم. هوا بس نا جوانمردانه سرداست.

پست مجزا ولی مرتبط قرار داده ام خواهشمندم پس از. خواندن این پست به دو پست پایین نیز توجه کنید.

حامیان توافق خوب و استقلال علمی. حوض بی آبم و از خویش فقط می پرسم.

مدت زیادی وبلاگمو دارم و دوسش هم دارم ولی دیگه عمرش رو به پایانه. الان به کلبه ای متروکه میمونه برام. کسانی که علاقه دارن میتونن منو تو فیس دنبال کنن. قطار ها رد می شوند. از همان مسیری که هر روز مدرسه ات.