هر کسی از ظن خود شد یار من. هر چی بزرگتر میشی می فهمی زندگی چقدر سخته. می فهمی همه چیز با هم نمیشه. اینجا دیگه دوران مهد کودک و ابتدایی نیست که با جیغ و گریه به خواستت برسی. دیگه حلال همه ی مشکلاتت دست پدر نیست که بره توی جیبش و تورو به آرزووت برسونه یا با پسر همسایه به خاطر تو دعوا کنه. مجبوری حتی گاهی اوقات مشکلتو از پدر و مادرت مخفی کنی. میشد امروز او در کنارم نباشد اما نخواست.

گفتن از بند دوم قرارداد برام خيلي سخت بود . چون بايد به واكاوي ريشه ي ترس هايي در درون خودم مي پرداختم . دوختن لباس براي عروسك هام و دوختن خرگوش و لباس عروس براي عروسكهام ادامه داشت تا اينكه اشتياق من به اونجايي رسيد كه تكه دوزي با چرخ رو ياد گرفتم .

ذهن نوشت های خانم و آقای اردیبهشتی. لطفا کتاب روانشناسی نخونید! اول عنوان را اصلاح می کنم! لطفا زیاد کتاب روانشناسی نخونید. خوب ایشون می گفتند وقتی یکی خیلی کتاب روانشناسی بخونه با اصطلاحات روانشناسی آشنا میشه بدون این که بدونه مال کدوم مکتبه و چه تاریخچه ای پشتشه و چه مراحلی قبلش باید یاد گرفت یا طی کرد. بعد فرد پر میشه از اصطلاحات روانشناسی و حس می کنه خیلی در مورد این علم می دونه.

دیوار و سقف خانه من همین است که می نویسم . افاقه گر نیست بعضی حرفها را اگر به وقتش نگویی دیگر درون مغز و روح و دهانت می ماسد و طعم زهرمارش تا ابد به کامت می نشیند . دوست دارم به خوابی هزارساله بروم. خوابی چنان عمیق و سیاه که. نه صدای تلاطم دریاها را بشنوم. و نه وق وق سگان. دوست دارم هرگاه ازین خواب برخواستم. یک روز صبح که همه خ.